ولی وقتی خان از موضوع خبر دار میشه کلزاد رو زندانی میکنه ومیخواد دخترشو به عقد یکی دیگه در
بیاره ولی شب عروسی دوست کلزاد اونو از زندان ازاد میکنه و کلزاد دختره رو از حجلش میدزده و
سه نفری فرار میکنندو خان که میفهمه با افرادش و داماد میرن دنبالشون و کلزاد اینا هم میزنند به
کوه ولی خان محاصرشون میکنه و میگه اگه بیایید بیرون کاریتون نداریم ولی اونا نمیان و خان هم
شروع میکنه طرفشون تیر اندازی و دختره به کلزاد میگه تفنگتو بده من وتو تفنگ یه تیر میذاره و میگه
اگه بر نگشتی من خودمو با همین یه تیر میکشم و از بالا کوه میندازم تو رودخونه و کلزاد هم میگه
منتظرم بمون و میره کمک دوستش که بش شلیک میکردن ولی دوستشو میکشن کلزاد هم بعد کلی
گریه برا رفیقش بر میگرده سراغ تی به ره ولی پیداش نمیکنه و وقتی از گشتن به دنبال تی به ره
ناامید میشه و از دست خان فرار میکنه با فکر اینکه تی به ره خودشو کشته برمیگرده طایفه خودش و
مردم طایفه هم میگن بابات مرده و کلزاد میشه خان جدید و وقتی از بابت تی به ره کاملا ناامید
میشه ازدواج میکنه و بچه دار میشه و بعدها وقتی پیر میشه یه سال که ایل میخواسته کوچ کنه
کلزاد بر اساس رسمی که داشتند میگه منو بذارید تو غارو اب و غذای کافی هم برام بذاریدو برید چون
نمیخوام حرکت ایل رو کند کنم مردم ایل مخالفت میکنند که خان رو نمیشه گذاشتو رفت ولی کلزاد
راضیشون میکنه و اونا میرن و ایل کوچ میکنه و کلزاد تنها تو غار میمونه تا ایل برای قشلاق برگردند
یکی از همون شبایی که تو غار تنها نشسته صدای یه پیرزن رو میشنوه و از غار میاد بیرون و اونو
میبینه و بش میگه این وقت شب تنها اینجا چیکار میکنی پیرزن میگه راه رو گم کردم و گشنم کلزاد
میگه من توی این غار تنهام بیا با من تا چیزی بت بدم بخوری پیرزن هم همراهش میره
پیرزن از کلزاد در مورد زندگیش میپرسه و کلزاد هم کل زندگیشو از رفتن از ایلو اشنایی با تی به ره و
عشقش به تی به ره و خلاصه کل زندگیشو برا پیرزنه تعریف میکنه و همینطور که کلزاد خاطراتشو
تعریف میکرده خودشو پیرزنه شروع میکنند به کندن کوه تا راه اب رو برای ایل وقتی که بر میگردند باز
کنند که ایل تشنه نمونند و وقتی راه اب باز میشه دیگه به برگشتن ایل هم چیزی باقی نمونده بوده و
کلزاد هم کل زندگیشو برا پیرزن تعریف کرده بوده
وقتی راه اب باز میشه و اب جاری میشه کلزاد و پیرزن از خوشحالی میرن زیر آب و شادی میکنند ولی
پیرزن سرما میخوره و حالش هی بدتر میشه تا اینکه وقتی داشته میمرده به کلزاد میگه انگار دیگه
وقت رفتنه و از اینکه تونستم این مدت با تو توی غار زندگی کنم واقعا خوشحالم
کلزاد بالای سر پیرزن میشینه و میگه ای پیرزن من همه ی داستان زندگیمو برات تعریف کردم ولی تو
هیچی از خودت برام نگفتی حالا من رو سنگ قبرت چی بنویسم؟
پیرزنه یه جمله میگه و میمیره
پیرزن میگه:رو سنگ قبرم بنویس: (تی به ره کشته ی کلزاد)
کلزاد وقتی میفهمه تی به ره زنده مونده و این پیرزن همون تی به ره خودشه اونو خاک میکنه و بالای
کوه به عصاش تکیه میده و به اب که از کوه جاری شده خیره میمونه و ایل وقتی میرسند و اب رو
جاری میبینند خیلی خوشحال میشند و دنبال خان میگردند و نوه ی کلزلد داد میزنه اوناهاش بابابزرگ
بالای کوه ایستاده پسرش هم میگه ببینید چطور اب رو راه انداخته و با صلابت بالای کوه ایستاده وهمه
به طرف خان میرند ولی وقتی تکانش میدن میبینند تکیه زده به عصاش مرده بله کلزاد هم با تی به
رهش میمیره
عشق و دوست داشتن پایدار است!...
نظرات شما عزیزان: