صدای پای تو که می روی
صدای پای مرگ که می آید
دیگر چیزی را نمی شنوم...
از: حسین پناهی
دیروز سقف خانه ها چوبی بود
رفتار و عمل در همه جا خوبی بود
امروز که بنا ها همه از سنگ شده
دل ها و بنا ها هماهنگ شده...
بعضی وقتها آدما یه کاری میکنن که دیگه نمیتونی دوستشون داشته باشی ، ولی عجیب دلت واسه زمانی که دوستشون داشتی تنگ میشه
من خیلی وقته کارت قرمزمو گرفتم
فقط دارم آروم آروم زمینو ترک میکنم واسه وقت کشی...
تو رفتی...
و من ماندم با آب هایی که دیگر هیچ وقت از آسیاب نیفتادند...
سرفه هايم صداي خرده شيشه ميدهد
فكر كنم دلم شكسته
یادها رفتند و ما هم می رویم ز یاد
کی بماند برگ کاهی در میان بادها
رسم زمانه است
اگر نرم باشی تو را له میکنند
اگر خشک باشی تو را میشکنند...
نظرات شما عزیزان: